سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، قلبی سلیم و پاک و خویی استوار، روزی اش می کند . [امام علی علیه السلام]

زندگی تنها

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت . او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا امید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود،بطوریکه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا ، جمعی از مردم ، همان قاشقهای دسته بلند . ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت : نمی فهمم ؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند ، با آنکه همه چیزشان یکسان است ؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است ، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند . هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری میگذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد


میثم ::: دوشنبه 85/8/8::: ساعت 5:40 عصر

  عشق لالایی بارون تو شباست

                                            نم نم بارون پشت شیشه هاست

     لحظه شبنم وبرگ گل یــــــاس

                                            لحظه رهایــــــــــــی پرنده هاست

     توخود عشقی که همراه منــی

                                            تو سکوت مــــن وفریاد منــــــــــی

     تو خودعشقی که شوق موندنی

                                            غم تلخ ونگ شعرای منـــــــــــــی

     وقتی دنیا درد بی حرفـــــی داره

                                            تویی که فریــــــــاد دردای منـــــی




میثم ::: یکشنبه 85/8/7::: ساعت 9:4 عصر

" السی " دختر بچه هشت ساله ای بود که با پدر و مادرش در خانه ای نزدیک ساحل

دریا زندگی می کرد و به همین خاطر روزی سه ، چهار ساعت داخل آب یا توی ساحل بود .

 در یکی از روزها " السی " از زبان پیرمردی که کنار ساحل بستنی می فروخت ،

 داستانی در مورد پری دریایی شنید .         

 از آن روز به بعد دخترک هشت ساله تمام هوش و حواسش پی آن بود  

 که چگونه می تواند تبدیل به یک پری دریایی شود .   

او ابتدا این سؤال را از پدرش پرسید ، اما پدر " السی " که تمامم فکرش این بود

که روزها تعداد بیشتری پیراشکی در کنار ساحل بفروشد ، 

با بی حوصلگی به او جواب سربالا داد . پس از آن دخترک از مادرش ،

همسایه ها و خلاصه از هر کسی که می شناخت این سؤال را پرسید   

 اما جواب را پیدا نکرد تا اینکه یک روز حوالی ظهر که طبق معمول هر روز به دستور پدرش ،

 باید پیراشکی های داغی را که مادر در خانه درست می کرد به دست او می رساند ،

 حدود ۲۰ پیراشکی توی سینی گذاشت و کنار ساحل به سوی دکه ی پدرش راه افتاد

 که ناگهان چشمش به مردی افتاد که کنار آب نشسته بود  

" السی " که خبر نداشت آن مرد یک دله دزد است ،  

به سویش رفت و از او پرسید : "چگونه می توان پری دریایی شد ؟ "  

مرد دزد وقتی چشمش به پیراشکی ها افتاد ، فکری به سرش زد و

نقطه ای را در فاصله صد متری - داخل دریا - به " السی " نشان داد   

 و گفت : " تو باید تا آنجا شناکنان بروی و از کف دریا که عمقش فقط یک متر است ،

 پنج تا صدف برداری و بیاوری اینجا تا من راز پری دریایی شدن را به تو بگویم . "

دختر بینوا با خوشحالی سینی پیراشکی ها را به دست مرد دزد سپرد و  

به آب زد و صد متر را شنا کرد و هر طوری بود از کف دریا پنج صدف پیدا کرد

 و راه رفته را برگشت اما وقتی مرد را ندید تازه فهمید کلک خورده است !       

 لذا در حالی که گریه می کرد نگاهی به صدفها انداخت که ناگهان دید داخل یکی از صدفها ،

 مرواردیدی درشت و درخشان وجود دارد !      

" السی " معطل نکرد و با سرعت به طرف دکه ی پدرش دوید ...    

آری ، دخترک شاید نمی دانست چگونه می توان پری دریایی شد ،

اما خوب می دانست که قیمت آن مروارید برابر است با

قیمت تمام مغازه هایی که در ساحل دریا قرار دارد !      




میثم ::: یکشنبه 85/8/7::: ساعت 8:47 عصر

 

دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را با یک چوب روی ماسه ها ترسیم می کرد.

شاید فکر می کرد که هر چه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد!

بعد از اینکه قلب ماسه ای اش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشه هایش را صیقل بدهد

 تا صاف صاف بشود، شاید می خواست موقعی که دریا آن را با خودش می برد،

 این قلب ماسه ای جایی گیر نکند!

از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید می خواست این طوری آن را خوب خوب بشناسد

 و مطمئن بشود، همان چیزی شده که دلش می خواست!

به قلب ماسه ای اش لبخندی  زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه ای هدیه داد.

 دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به یک قلب ماسه ای شلیک کند!

برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یک پیکان گذاشت روی قلب ماسه ای.

حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مراقبت داشت.

 نشست پیش قلب ماسه ای و با دستش آن را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد

که همیشه مواظبش است.

برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد.

 دلش می خواست پیش قلب ماسه ای اش بماندولی وقت رفتن بود، نگاهی به قلب ماسه ای کرد و رفت.

چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برمی گردد

 و بقیه راه را دوید. فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسه ای گلی چید و رفت به دیدنش.

 وقتی به قلب ماسه ای رسید، آرام همانجا نشست و گل ها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسه ای ریخت.

 قلب ماسه ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود.




میثم ::: یکشنبه 85/8/7::: ساعت 11:39 صبح

در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ،

 و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند

که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد

دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.

یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود

 و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند،

خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند،

یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد،

 یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند

به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.

در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ،

علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند.

 یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند،

 هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود.

 ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است




میثم ::: یکشنبه 85/8/7::: ساعت 11:29 صبح

یکم میخوام از یکی از بهترین تیم های روز دنیا و انگلستان براتون صحبت کنم       

بله تیمی که از سال 1953با سرمایه گذاری یک شرکت معتبر در شهر بندری چلسی کار خود را رسمن اغاز  و در اوایل کار خود ,با اسم
                                          cfc
 شناخته شده بود.باشگاه این تیم در کنار پل چلسی بنا شده است      

این تیم در حدود 50 سال پیش تنها توانست اولین قهرمانی خودش را در لیگ انگلستان جشن بگیرد و دیگر نتوانست در حد یک تیم خوب ظاهر شود         

اما سال 2002 یک فرد روسی با سرمایه گذاری هنگفت برای این باشگاه و خرید مربی و بازیکنانی همچون مورینیو ولمپارد_چک-کول_و... توانست این تیم

را به قهرمانی برساند از همین سال بود که تیم چلسی دوباره به اوج خود رسید و از محبوبیت بالایی بین فوتبال دوستان بهره مند شد     

اما این پایان کار نبود و چلسی توانست  نتنها قهرمان  لیگ انگلستان شود بلکه با شکست یکی از غول های بزرگ فوتبال جهان بارسلونا به دیدار فینال جام باشگاه های اروپا در جلوی لیورپول  برسد 

که در اون بازی با اشتباه فاحش داوربازی را با یک گل واگذار کند 

چلسی سال بعد هم با اقتدار قهرمان کشور انگلستان شد ولی اینبار  در جام باشگاه های اروپا در مقابل بارسلونا شکست خورد و ناکام ماند

تا امسال2006 که در رتبه ی اول جدول قرار دارد و همچنین با شکست تیم یارسلونا  و به زانو در اوردن تیم بزرگ ریکارد بازهم یکی از مدییان اروپا  شد    

چلسی در این فصل با از دست دادن دو تن از بهترین دروازه بان های خود در شرف خرید جان لویجی بوفون افتاده است

chelsea  chelsea   chelsea   chelsea




میثم ::: یکشنبه 85/7/30::: ساعت 2:31 عصر


 یه موضوعی براتون انتخواب کردم که میشه پیرامونش خیلی حرفها زد چون علاوه بر اینکه باید مواظب موهات باشی باید مواظب انتخاب هم باشی,انتخاب به این مهمی     
انتخاب یه دوست         
زیرا زندگیت علاوه بر اینکه به یه مو بنده به یه دوست هم بستگی داره یا به قولی زندگی در انتخاب خلاصه میشود
یه نصیحت میکنم اونم اینکه تعداد دوستاتون بیشتر از 3 تا نباشه ویه جوری باشه که اواسه کسی بمیر که واست تب کنه
هر وقت یه حرفی رو که واسه خودت مشکله که تو دلت به خودت بگی واسه کسی گفتی مطمن باش که اون بهترین دوستت     
علی هم یکی از هموناس که براتون گفتم و میشه بهش گفت دوست. زیرا اونقدر باهاش راحتم که اگه برادری به سن و سال اون داشتم که ندارم عمرن اینقدر باهاش راحت بودم.  
تو انتخابش تقریبن تمام معیارهای انتخاب رو رعایت کردم ولی خب بعضی وقتا یذره اذیتم میکنه ولی خودش نمیدونه . خوشبختانه تا هالا درد ترک دوستی رو درک نکردم چون بهترینارو انتخاب کردم  مثل علی یه بینی      
علی جان امیدوارم هر جا هستی موفق باشی
 


میثم ::: یکشنبه 85/7/30::: ساعت 11:9 صبح


عکس بالا متعلق به من (میثم) مدیریت این وب است.امیدوارم از اینکه این صفحه رو باز کردید پشیمون نشید  و خوشتون بیاد               
ولی خب تازه تازست وهالا هالاها کار دارهز باید ببخشید     
باید از زحمات توحید  نیز تشکر کنم که مرا در ساختن این وب یاری کرد.         
وبرای اینکه کامل بشه نیاز به نظر شما هست
در ضمن پرسپولیسی هم هستم که این فصل میخواد مثل توپ بترکونه  ....بوم              
پس از همین هالا منتظر قهرمانی چلسی و پرسپولیس باشد        
نظرات خیلی خوصوصیتونو میتونید به شماره ی 9126145605 ویا پست الکترونیکی
www.maysam_chelsea_cat@yahoo.com
ارسال نمایید 


میثم ::: یکشنبه 85/7/30::: ساعت 11:3 صبح

سالها و ماهها و روزها و ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها پی در پی می گذرند و تو را صدا میکنند.


می آیند و می روند تا تو را ببینند و نمی توانند.


دیروز و امروز و فردا به امید حضور تو رخ می نمایند اما...


اما دیروز فراموش می شود و امروز دیروز می شود و فردا امروز...


...ولی نمی دانند که در کجای این زمان و مکان خاکی به انتظار نشسته ای.


آری...


خود بیش از هر کسی منتظر آن لحظه رویایی هستی.


آن ساعتی که بیایی و مرهمی باشی بر دلهای شوریده و معشوقی باشی برای دلهای عاشق و منتقمی باشی برای مظلومان و دردمندان.


و آن لحظه، لحظه ایست که تمام ذرات این دنیای لایتناهی از ابد تا ازل در انتظارش بوده اند و هستند و خواهند بود و به عشق درک وجودت انتظارها کشیده اند و حسرت ها خورده اند.


...


و چه بگویم از پریشانی و درماندگی و بی لیاقتی خویش که دیدنت پیش کش،  هنوز نه درست می شناسمت و نه درست درکت کرده ام و این از نابخردی و غفلت من است که خود به آن معترفم.


ولی در تحیرم که با این رو سیاهی چگونه عشق و محبتت را در دلم قرار داده ای.


آقای من...


به خداوندی خدا با تمام وجود دوستت دارم که این دوست داشتن میراثی است برای دوستداران اهلبیت.


آنانی که در کودکی با تربت جدّت حسین(علیه السلام) کام می گشایند و با نوای اذان و اقامه و ذکر شریف اشهد انّ لا الله الا الله و اشهد انّ محمّد رسول و الله و اشهد انّ علی ولی الله شنوا می شوند.


آنانی که مادرت را مادر خویش می دانند و به فاطمه مرضیه(سلام الله علیها) ارادت دارند.


ارباب من...


حال که خود می دانم نمی توانم شیعه واقعیت باشم، خوشحالم که لااقل دوستدار تو و دوستدار دوستدارانت هستم.


مولای من...


می دانم که از آمال و آرزوهای قلبی ام آگاهی، پس مجالی برای گفتن نیست...


 


ای غایب از نظر به خدا می سپارمت


جانم بسوختی و به دل دوست دارمت.




میثم ::: شنبه 85/7/29::: ساعت 12:0 عصر


با دستت پروانه ای رو می گیری میخوای ببینی زنده است یا نه دستت رو باز میکنی         
 
اون زندست و تا میاد فرار کنه تو دباره دستت رو مشت میکنی ولی اینبار اون زیر انگشتت له میشه

عشق هم یه چیزیه مثل این




میثم ::: شنبه 85/7/29::: ساعت 11:56 صبح

<      1   2   3      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :6673
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
میثم
از طرفدارهای خفن چلسی و عاشق مسافرت و گردشگری. مهربان و دوستار زیبایی.رنگ ابی رو دوست دارم . وهمچنین غرور رو خیلی دوست دارم به شرطی که چیزی داشته باشم که بهش غرور بورزم
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<