سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا بر عهده نادانان ننهاد که دانش آموزند تا بر عهده دانایان نهاد که بدانان بیاموزند . [نهج البلاغه]

زندگی تنها

 

دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را با یک چوب روی ماسه ها ترسیم می کرد.

شاید فکر می کرد که هر چه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد!

بعد از اینکه قلب ماسه ای اش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشه هایش را صیقل بدهد

 تا صاف صاف بشود، شاید می خواست موقعی که دریا آن را با خودش می برد،

 این قلب ماسه ای جایی گیر نکند!

از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید می خواست این طوری آن را خوب خوب بشناسد

 و مطمئن بشود، همان چیزی شده که دلش می خواست!

به قلب ماسه ای اش لبخندی  زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه ای هدیه داد.

 دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به یک قلب ماسه ای شلیک کند!

برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یک پیکان گذاشت روی قلب ماسه ای.

حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مراقبت داشت.

 نشست پیش قلب ماسه ای و با دستش آن را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد

که همیشه مواظبش است.

برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد.

 دلش می خواست پیش قلب ماسه ای اش بماندولی وقت رفتن بود، نگاهی به قلب ماسه ای کرد و رفت.

چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برمی گردد

 و بقیه راه را دوید. فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسه ای گلی چید و رفت به دیدنش.

 وقتی به قلب ماسه ای رسید، آرام همانجا نشست و گل ها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسه ای ریخت.

 قلب ماسه ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود.




میثم ::: یکشنبه 85/8/7::: ساعت 11:39 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 7


کل بازدید :6647
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
میثم
از طرفدارهای خفن چلسی و عاشق مسافرت و گردشگری. مهربان و دوستار زیبایی.رنگ ابی رو دوست دارم . وهمچنین غرور رو خیلی دوست دارم به شرطی که چیزی داشته باشم که بهش غرور بورزم
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<