عشق است که بهم میرساند در روزی که پسری ,عاشق دختری نابینا شد دختر از او پرسید ا انتظار تو از من چیست؟ پسرک عاشق گفت:که تو مرا در هیچوقت و در هیچ شرایطی تنها نگذاری ومرا ترک نکنی ومرا انتور که هستم بخواهی و با من زندگی کنی و چنین اغاز شد بهار اندو دختر نابینا با پسر دلباخته زندگی میکند و زمانی که دختر بینایی خود را بدست می اورد متوجه میشود که معشوقش نیز نابیناست.دختر با کنایه با او بد میشود و او را تنها میگذارد در این حال مجنون ما تنها به جمله ای بسنده کرد و انهم این بود که (مواظب چشمانم باش)اه امیدوارم شما هم مثل من فهمیده باشید که پسرک عاشق چشمانش را برای که خرج کرده بود
میثم از طرفدارهای خفن چلسی و عاشق مسافرت و گردشگری. مهربان و دوستار زیبایی.رنگ ابی رو دوست دارم . وهمچنین غرور رو خیلی دوست دارم به شرطی که چیزی داشته باشم که بهش غرور بورزم